درباره استاد بهروز خانی

سلام …

سلام به خداوند مهربانم که همواره از طریق الهام و شهود قلبی ، مسیر سعادت و رسالت منحصر به فرد من و هرانسانی را یادآوری می نماید.
و اوست که مرا در این مسیر الهی به زیباترین شکل راهنمایی و هدایت کرده است…شکر … شکر …شکر…

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس وهیچ چیزنبود…

بهروز خانی هستم . ۱۲ خرداد ۱۳۵۴ در خانواده و محله ای نسبتا متوسط به پایین در تهران به دنیا آمدم…تا سن ۶ سالگی به همراه خانواده شش نفره ام در یک اتاق حدود ۹ متری که زیر راه پله ساختمان بود زندگی میکردم.

در سن شش سالگی ، بعد از گذشت ۳ ماه از شروع سال تحصیلی کلاس اول دبستان به بیماری وخیمی مبتلا شدم و پزشکان اعتقاد داشتند که حداقل سه سال جهت درمان باید در بیمارستان بستری باشم و حتی احتمال مرگ من هم وجود داشت! ولی به لطف خداوند و زحمات وصف ناپذیر پدر و مادرم(علی الخصوص مادر مهربانم) مدت بستری و درمان من در بیمارستان به صورت معجزه آسایی به سه ماه تقلیل یافت .و من در زمستان همان سال درمان شدم طوری که تمام پزشکان مربوطه از این اتفاق شگفت زده شده بودند.

از حدود ۸ الی ۹ سالگی تمایل زیادی به کارکردن و کسب درآمد در کنار درس و تحصیل داشتم. پدرم کارگر مکانیک خودرو بود و شبها نگهبان همان تعمیرگاه بود .پدرم با کارکردن و کسب درآمد در کنار درس ازسن پایین موافق بود و از این بابت مدیون او هستم . جدا از این شرایط اقتصادی خانواده ما هم ایجاب میکرد که جهت تامین نیاز های مالی خانواده من هم از سن پایین کار کنم. بنابراین در کنار درس کارهای مختلفی از جمله مکانیکی، باقلوا فروشی ، لواشک فروشی، روزنامه فروشی، سیگارفروشی و … انجام دادم. در سن حدود ۱۴ سالگی امتحانات نهایی خرداد سال سوم راهنمایی بود و من در فکر کاسبی تابستان بودم.

یک روز متوجه صف طولانی اداره مالیات و دارایی که نزدیک منزلمان بود شدم و تصمیم گرفتم ،با توجه به اینکه این صف از ساعت ۵ صبح تشکیل می شود ،اقدام به فروش ساندویچ تخم مرغ و کالباس و نوشابه خنک نمایم. با یک فیبر یونولیت سفید به عنوان یخچالو تعداد ۳۰ ساندویچ شروع کردم و ظرف ۲ ماه موفق شدم درآمدی معادل روزانه ۱۵۰۰ تومان سود خالص کسب کنم!در آن زمان یعنی سال ۱۳۶۸ حقوق ماهانه پدرم حدود ماهی ۳۰۰۰ تومان بودو این میانگین حقوق کارگری و کارمندی آن زمان بود… یعنی من هر روز نصف حقوق ماهانه پدرم درآمد داشتم!خداروشکر موفق شدم وسایل زیادی برای منزلمان بخرمو باعث خوشحالی اعضای خانواده ام شوم و خودم هم تا سال بعد پس انداز داشته باشم …

همچنان بعد از سن ۱۵ سالگی هم به کارهایی از قبیل خیاطی، اتوکشی، تحصیلداری ، مسافرکشی و کارگری در تولیدی های پوشاک (از جمله ساختمان پلاسکو) در کنار تحصیل مشغول بودم.در سن ۱۸ سالگی عاشق همسرم شدم که در محلی نزدیک به ما زندگی می کردند،در سن ۱۹ سالگی عقد و ۲۰ سالگی عروسی کردم. در همان سن (۲۰ سالگی) سال ۱۳۷۴ بعداز گذراندن دوره های کامپیوتر و سخت افزار در شرکتی متعلق به سازمان تامین اجتماعی به عنوان تکنسین سخت افزار مشغول به فعالیت و در مدت کوتاهی یعنی ظرف کمتر از یک سال مسئول قسمت پشتیبانی سخت افزار آن شرکت شدم و با توجه به متاهل بودنم خدمت سربازی را نیز خریدم . و حدود ۱۵ سال مسئول پشتیبانی سخت افزارو اتوماسیون شبکه در واحدهای بیمه ای و درمانی تامین اجتماعی سراسر کشور بودم، جزء ۱۰ نفر برتر مسلط بر سیستم عامل سرور های ناولو همینطور بهترین تعمیرکاران سرور های Compaq و HP آن زمان بودم و طی این مدت بیش از چند هزار ماموریت به شهرها و استانهای سراسر کشور داشتم. در این سالها و سفرها همواره مطالعات گسترده ای در زمینه عرفان، فلسفه، روانشناسی و موفقیت داشتم .

در سال ۸۸ بعد از چندین سال مطالعات مختلف کتابهای موفقیت و دیدن فیلمهای انگیزشی ، با فیلم راز آشنا شدم و به دنبال آن مجددا این مباحث را با فایلهای صوتی و تصویری دکتر علیرضا آزمندیان و آقای محمود معظمی و بزرگان دیگر در سراسر جهان مقایسه کردم و پی به رازهای پنهان در خلقت هستی بردم و کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید اثر ناپلئون هیل و کتاب حکایت دولت فرزانگی اثر مارک فیشر،بیندیشید و ثروتمند شوید ،تحول و آگاهی عمیق تری در من ایجاد کرد.

این تغییرات دیدگاه در سال ۸۸ نقطه ی عطفی در تاریخ زندگی من شد تا جایی که در کنار کارمندی وارد صنعت بیمه شدم و به عنوان نماینده فروش بیمه های عمر پاسارگاد تحت رهبری و آموزش های ناب دکترعلیرضا رجب مدیر ارشد فروش بیمه های عمر پاسارگاد قرار گرفتم و به عنوان نماینده مستقیم ایشان فعالیت کردم.

در سال ۸۹ بعد از حدود ۱ سال فروش بیمه عمر یکی از مهمترین و سرنوشت سازترین تصمیم های زندگیم را گرفتم و از شغل کارمندی رسمی تامین اجتماعی بعد از حدود ۱۵ سال استعفا دادم و علیرغم داشتن حقوق بالا و جایگاه شغلی سازمانی نسبتا خوب ، خود را بازخرید کردم ، زیرا سیستم کارمندی را به عنوان یک قفس طلایی می دیدم!…  با وجود اینکه من خود ۱۵ سال کارمند بودم و اکثر دوستان عزیزم کارمند هستند ، ولی از دیدگاه من مقوله کارمندی یکی از فاجعه بارترین روشهای زندگی طی تاریخ است و به شدت مخالف اسارت انسانها در تراژدی کارگری و کارمندی می باشم! فراموش نکنید منظور من شخص کارمند و کارگر نیست بلکه مقوله ی کارمندی و کارگری است و این روش زندگی را به چالش می کشم. این فاجعه است که انسانها ۳۰ سال از بهترین سالهای عمر خود را در مقابل دریافت مبالغ محدودی به عنوان حق الزحمه می فروشند! به امید اینکه فقط زندگی کنند و نهایتا هم بازنشسته شوند و …

در کار فروش بیمه عمر به سرعت بالاترین رتبه ی سازمان خود را کسب نمودم. در سال ۹۱ مدیر فروش بیمه های عمر شدم و تصمیم گرفتم به خاطر شلوغی ، ترافیک و آلودگی هوای تهران به گیلان نقل مکان کنم. ویلای شخصی در گیلان ساختم جهت ساخت ویلا بیش از یک سال تقریبا هر هفته به گیلان سفر می کردم و مسیر رفت و برگشت تبدیل به دانشگاه موفقیت من شده بود! زیرا تقریبا در ۹۰ درصد زمانها فایلهای آموزشی صوتی مفید از انسانهای موفق و نامدار جهان و ایران را گوش می دادم. از دی ماه سال ۹۲ سازمان فروشم را در منطقه گیلان به صورت جدی راه اندازی کردم و ظرف مدت حدود ۵ سال یعنی تا سال ۱۳۹۷ بیش از ۵۰۰ سمینار و جلسه آموزشی در رابطه با مباحث فنی و انگیزشیدر زمینه فروش بیمه عمر، موفقیت ، مهارت های زندگی و سعادت برگزار کردم. در این مدت به لطف خداوند مهربان موفق شدم سازمانی با بیش از ۴۰۰ نماینده ی فروش و ۱۰ مدیر فروش بیمه عمر تشکیل دهم و در بیش از ۱۰ دفتر( شعب و دفاتر) به کار فروش بیمه عمر بپردازم… طی حدود ۹ سال تغییرات عظیم زندگی ام به لحاظ مادی و معنوی به دستاوردهای بی شماری رسیدم و افتخار حضور در دوره های مختلف آموزشی داخلی همچون دکتر علیرضا آزمندیان، محمود معظمی و … و اساتید بین المللی همچون دکتر مالکوم مک دانلد، نیک هالیک(Nik Halik)، برایان تریسی(Brian Tracy)، نیک وویچیچ(Nick Vujicic) و …

تاجایی که همیشه می گویم در این ۹ سال به اندازه ی چندین برابر ۳۴ سال قبل زندگی ام از تمام جهات رشد چشمگیری داشته است..

خدا را بی نهایت شکر… شکر… شکر…

آرامش ، رهایی، شادکامی، ثروت و سعادت را هر روز بیشتر از روز قبل احساس و تجربه می کنم و این را در زندگی اکثر انسانهایی که طی این سالها در سمینارها و جلسات آموزشی ام شرکت کردند نیز شاهد بودم و هستم … از این بابت پی به رسالت عظیم تری در وجود خود بردم … آن هم تحول و دگرگونی مثبت در زندگیو رسالت منحصر به فرد تک تک انسانهایی که خداوند در مسیر زندگی من قرار می دهد… در این میان به رازهای پنهان عمیق و شفاف تری از خلقت جهان هستی پی بردم و بعد از یقین از صحت این رازها و مشاهده ی نتایج حقیقی آن در زندگی خود تصمیم گرفتم تا دیگران را نیز سهیم نمایم… بارها و بارها الهامات قلبی مبنی بر اینکه رسالت من ارائه ی این آگاهیها به سایر انسانهاست را دریافت نمودم وگروه مسیر سعادت متولد شد…

فهرست